سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://samimy91.ParsiBlog.com
شهر آرزو ها 
قالب وبلاگ

از این که از وبلاگ من بازدید می کنید ممنونم و امیدوارم که مطلاب این وبلاگ بتونه مثمر ثمر باشه!


[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/8/18 ] [ 11:37 صبح ] [ محمد صمیمی ] [ نظرات () ]

مرحوم حاج ملا آقا جان در سال 1252 شمسی در روستای « آق کند» از توابع زنجان متولد شد و در سال 1335 در شهر زنجان وفات یافته است .

دوران تحصیلات علوم دینیه را در زنجان مدرسه « سید» در محضر علمای بزرگ مانند آیة الله فیاض دیزجی که از مراجع تقلید بوده و آقای آخوند ملا قربانعلی و سائر علمای بزرگ به پایان رسانده و انصافا" از فقه و اصول و علوم فلسفه و عرفان و علوم غریبه اطلاع کافی داشت .
شاید به دلیل شیوه خاص زندگی ایشان ، اطلاعات جامعی از مراحل مختلف تحصیل و تهذیب ایشان موجود نباشد ، اما همین مقداری هم که باقی است از عمق اخلاص و ارادت ایشان به اهل بیت - علیهم السلام- حکایت می کند .
حکایات زیادی از شیفتگی و ارادت ایشان به اهل بیت در منابع مختلف نقل شده است از جمله به نقل بزرگانی چون آیت الله محمد جواد انصاری همدانی و جناب شیخ جعفر مجتهدی که شرح حالشان پیشتر از نظرتان گذشت ، دیدار با جناب حاج ملا آقا جان برای آنان از نقاط مهم و تاثیر گذار زندگی بوده است .
 توسل مثال زدنی ایشان به اهل بیت - علیهم السلام- از جمله ویژگی های بارز و شاخص ایشان است که در جای جای این سطور ملاحظه میشود .
جمعی از علمای بزرگ معاصر ایشان مانند آیة الله مصطفوی ،علامه طباطبائی و آقای حاج شیخ موسی زنجانی به علم و دانش وی اعتراف نموده و ایشان را از نوابغ عصر خود دانسته اند.
حکایاتی که در ذیل از ایشان مطالعه خواهید فرمود ، از زبان و قلم یکی از آخرین شاگردان ایشان ، سید حسن ابطحی نقل شده است .
اگر چه این سطور به هیچ رو نمی تواند این انسان وارسته معرفی نمایند ، اما حداقل ادای دین و احترامی است ، نسبت به دوستان و ارادتمندان اهل بیت - علیهم السلام- که خداوند همه ما را از آن جمله قرار دهد .

انسان واقعی

یک روز از او سؤال شد :
شما از علم کیمیا و علوم غریبه هم اطلاع دارید؟
دیدم با یک نگاه تأسف آوری گفت:
اگر انسان برای این گونه از امور خلق شده بود،خیلی کم بود،انسان بیشتر از این ارزش دارد که حتی درباره این گونه از مطالب فکر کند. اگر انسان،انسان بشود همه این علوم و فضائل خود به خود به سراغش می آید و او به آنها اعتنائی نمی کند.

مرشد واقعی

از ایشان نقل شده که مکرر توضیح می داد و سفارش می کرد و می گفت:
از هرگونه بت پرستی و قطب پرستی و عقب مرشدهائی رفتن که از جانب خود به آن سمت رسیده اند دوری کنید.
ائمه معصومین ما ( علیهم السلام) زنده اند، خودشان واسطه بین خدا و خلق اند،آنها دیگر واسطه نمی خواهند؛ زیرا هر قطب و مرشدی را که شما تصور کنید دور از خطا و اشتباه نیست، در حالی که ائمه اطهار ( صلوات الله علیهم اجمعین)،اشتباه و خطا ندارند، آنها واسطه وحی اند،آنها واسطه فیض اند.

یکبار یکی از همراهان، وسط کلام ایشان می دود و گوید :
اگر این چنین است پس جمله :
« هلک من لیس له حکیم یرشده» ( هلاک است کسی که برای او حکیمی، مرد داشنمندی نباشد که او را ارشاد کند) چیست؟

ایشان در پاسخ فرمودند:
اگر حدیث صحیحی باشد و از امام ( علیه السلام) رسیده باشد، منظور خود امام بوده است؛ زیرا در آن زمانها مردم با بی اطلاعی کامل خودسرانه به برنامه های اسلامی عمل می کردند، حتی در آن زمان مرجع تقلید هم نداشتند، چون خود ائمه ( علیهم السلام) بودند.
و شاید هم درا ین روایت راهنمائیهای معمولی منظور باشد که البته در این صورت چنان که من الان با شما صحبت می کنم برای هر فردی مذکر و رفیق و استاد و مرشدی در راه رسیدن به کمالات لازم است اما اگر من گفتم: فلان عمل را با تأثیر نفس من انجام دهید که مؤثر خواهد بود غلط است. بیائید خود را به من بسپارید و با من بیعت کنید و من بر شما با آنکه معصوم نیستم و یا نائب معصوم نیستم ولایت داشته باشم غلط است.

بهره مندی از فیض حضرت علی ( علیه السلام )

یکی ازهمراهان در جلسه ای به ایشان گفت:
شنیده ایم که روزی ملای رومی با شمس تبریزی در بیابانی می رفتند به شط آبی رسیدند شمس گفت: « یا علی» و از آب گذشت ولی ملای رومی در آب فرو رفت، شمس از او سؤال کرد: مگر تو چه گفتی؟
گفت: همان که تو گفتی.
شمس گفت: نه تو هنوز به آن مقام نرسیده ای که علی دستت را بگیرد، تو باید بگوئی « یا شمس» و من باید بگویم « یا علی».
ایشان از نقل این قصه ناراحت شد به دوست ما گفت:
من برای شما حدیث و روایت می خوانم،شما برای من قصه می گوئید.
از خصوصیات علی ( علیه السلام) این بود، در زمان حیات دنیائیش که امام همه بود دربان و حاجب نداشت، حالا که از دنیا رفته و دستش بهتر باز است، واسطه لازم دارد؟!
آنها نه این را بگویند و نه در کلماتشان تصریح کنند که انسان به مقامی می رسد که مستقلا" از جلال و جمال الهی استفاده می کند و به وساطت انبیاء و ائمه ( علیهم السلام) کاری ندارد.
خود در عرض پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) واقع می شود و آنچنان که پیامبر و امام ( علیهم السلام) در احکام و شریعت و طریقت و حقیقت و فیوضات ظاهری و معنوی از خدا استفاده می کنند،او هم استفاده می کند.

روش و سلیقه معنوی

روش حاج آقا جان این بود که تنها وسیله ای که انسان را سریعتر به مقاصد معنوی و ترقیات روحی می رساند توسل به خاندان عصمت ( علیهم السلام) به معنی عام آن و تکمیل محبت و ولایت آنها در دل است.
او می گفت:
بعد از واجبات، بهتر از هر چیز، زیارت امامان و بلکه امامزاده ها و احترام به سادات و اظهار عشق و علاقه به آنها است.
شغل خودش روضه خوانی بود ولی نه به عنوان آنکه آن را به عنوان شغل مادی انتخاب کرده باشد، بلکه حتی اگر چند نفر در یک محل جمع می شدند او یک مقدار از فضائل اهل بیت ( علیهم السلام) سخن می گفت و بعد روضه می خواند و اشکی می گرفت.
هیچ کجا برای روضه خواندن،از کسی تقاضای پول نمی کرد مگر جائی که مصالح اهمی را در نظر گرفته بود.

اخلاص در ماموریت

آیت الله ابطحی نقل می کند ، یک روز ایشان در مشهد به من گفت:
در صحن نو مردی هست که اشتباهی دارد، بیا برویم اشتباه او را رفع کنیم. وقتی نزدیک یکی از حجرات فوقانی صحن رسیدیم، دیدم به طرف اتاق یکی از علمائی که من او را می شناختم رفت.
گفتم: این آقا از علمای محترم است.
گفت: اگر نبود که ما مأموریت برای رفع اشتباه او نمی داشتیم.

من گمان می کردم که حاج ملا آقا جان با او سابقه دارد و یکدیگر را می شناسند. دیدم وقتی به در اتاق رسید مرا وادار کرد که بر او مقدم شوم؛ ( زیرا هیچگاه بر سادات مقدم نمی شد). طبعا" ناشناس وارد اتاق شد، آن عالم به خاطر آنکه حاج ملا آقا جان لباس خوبی نداشت و اساسا" ظاهر جالبی از نظر لباس به خود نمی گرفت، زیاد او را مورد توجه قرار نداد و فقط به احوالپرسی از من اکتفا کرد و با یکی از علما و اهل منبر معروف مشهد که قبل از ما در اتاق نشسته بود، گرم صحبت بود.

حاج ملا آقا جان سرش را بلند کرد و گفت:
« مثل اینکه شما درباره فلان حدیث که در علائم ظهور وارد شده، تردید دارید و حال آنکه معنی حدیث این است و شرح آن این چنین است و مفصل مطالب را برای آن عالم شرح داد».
من در چهره آن عالم نگاه می کردم اول اعتنائی نمی کرد ولی کم کم سرش را بالا آورد. یک مرتبه گفت: تو کی هستی؟ جانم به قربانت از کجا مشکل مرا دانستی؟! و چه خوب این مشکلی که کسی از آن اطلاع نداشت حل کردی!

از جا بلند شد و حاج ملا آقا جان را در بغل گرفت، او را می بوسید و می گفت: از تو بوی بهشت را استشمام می کنم.


زیارت ائمه - ع

یکی از شاگردان مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند :
در مسافرتی که با ایشان به زیارت ائمه عراق ( علیهم السلام) مشرف شده بودم یک روز در نجف به من گفت:
بیا برویم بصره که در آنجا مسجدی است باید در آن دو رکعت نماز بخوانیم.
من چون در آن روز نمی دانستم بصره با نجف چقدر فاصله دارد، فکر می کردم بصره هم مانند کوفه است که نهایت یک فرسخ بیشتر فاصله ندارد، لذا گفتم: برویم.
با هم حرکت کردیم چند قدمی از شهر نجف بیشتر بیرون نرفته بودیم که وارد بصره شدیم در آنجا به مسجدی رفتیم و دو رکعت نماز خواندیم و بیرون آمدیم باز به همان ترتیب چند قدمی که از بصره بیرون آمدیم وارد نجف شدیم.

من بعدها که فهمیدم بصره با نجف فاصله زیادی دارد به بصره رفتم تا ببینم آن مسجد در بصره است و آیا آن شهری که دیده ام حقیقتا" بصره بوده است،یا خیر؟ با کمال تعجب دیدم بدون کم و زیاد و با جمیع خصوصیات، بصره همان بصره و مسجد هم همان مسجد است....

توصیه به میزبان

مرحوم حاج ملا آقا جان سفارش می کرد :
در زندگی طوری رفتار کن که میهمان، خودش بدون دعوت به منزلت بیاید.


هدایت اهل بیت - ع

یکی دیگر از شاگردان نقل می کند :
روزی در حرم حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) جمعی بودیم که در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان قصد داشتیم گوشه خلوتی را انتخاب کنیم و از محضر او استفاده نمائیم .
پس از تحقیق، حرم حضرت امامزاده طاهر که در گوشه صحن حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) است انتخاب نمودیم، او نشسته بود و ما هم دور او نشسته بودیم، برای ما از کلمات حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) درباره کیفیت ترقیات روح و عقل سخن می گفت،من حالم منقلب شده بود سرم را روی زانویم گذاشته بودم و قطعا" به خواب نرفته بودم ولی در عین حال دیدم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) در کنار حرم ایستاده اند و آنچه حاج ملا آقا جان برای ما می گوید آن حضرت به او تلقین می فرماید.
وقتی سرم را برداشتم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) را ندیدم ولی می دیدم که حاج ملا آقا جان به همان محلی که امام ایستاده بودند نگاه می کند و برای ما حرف می زند.
دوباره سرم را روی زانویم گذاشتم باز هم امام ( علیه السلام) را دیدم که به حاج ملا آقا جان مطالب را تلقین می کنند و او همان کلمات را می گوید.
این موضوع چند مرتبه تکرار شد وقتی مجلس تمام شد و از حرم امامزاده بیرون رفتیم خواستم مشاهده خود را به حاج ملا آقا جان بگویم دیدم قبل از آنکه من حرف بزنم این شعر را خواند:

در پس آینه طوطی صفتم داشته است
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم


پاسخ به نیت قلبی

آیت الله ابطحی نقل می کند :
یک شب تابستان، روی بام منزل، من و شهید « هاشمی نژاد» و پدرم در خدمت ایشان نشسته بودیم و او درباره مطالب معنوی و ترقیات روحی با ما سخن می گفت.
ناگهان کلامش را قطع کرد و رو به آقای هاشمی نژاد کرد و گفت: فلان روایت در فلان کتاب است البته هم روایت را خواند و هم نام کتاب را برد ، ما از موضوع اطلاعی نداشتیم فکر می کردیم که با سابقه قبلی بوده ولی چون در آقای هاشمی نژاد تغییر حالی پیدا شد و گفت: حاج آقا شما از کجا می دانستید که من می خواهم این حدیث را سؤال کنم؟!
دانستیم که آن مرحوم از اراده و قلب آقای هاشمی نژاد خبر داده است.

مخالفت با کشیدن سیگار

ایشان هیچ وقت دوست نداشت در مجلسی که منبر می رود کسی سیگار بکشد. روزی در مجلس با عظمتی که درمنزل مرحوم « آیة الله میلانی» در مشهد برقرار بود،از ایشان تقاضای منبر شد، ایشان به درخواست آیه الله میلانی منبر رفت.
در وسط منبر که تمام علما مبهوت سخنان علمی او بودند، ناگهان سخنش را قطع کرد و به گوشه ای نگاه کرد، معلوم شد یکی از علما سیگار می کشید که ایشان به او نگاه می کند. سپس گفت:
اگر انسان بتواند تمام حواسش را به جنبه های روحی بدهد بیشتر استفاده می کند.

پرهیز از غلوّ در مورد اهل بیت - ع

ایشان می گفت:
درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) تنها اعتقاد به چهار چیزنه بیشتر و نه کمتر غلو است.
« یعنی نباید درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) غلو کنیم ، و منظور از غلو این است که معتقد به آنچه در آنها نیست ( یعنی زیاده روی است و غلط است) و خود آنها آن را نهی کرده اند باشیم. و این غلو که نباید به آن معتقد بود در اعتقاد به چهار چیز درباره آنها است. »

اول آنکه: معتقد شویم یکی از آنها و یا روح آنها خدا است و خدای دیگری جز آنها وجود ندارد،این غلو است و غلط است.
دوم آنکه: معتقد باشیم که آنها را خدا خلق نکرده و همیشه بوده اند و اعتقاد به ازلی بودن آنها را داشته باشیم. این هم غلو است.
سوم آنکه: معتقد باشیم که خدا تمام کارها را به آنها واگذاشته و خود کناری نشسته است. این هم غلو است و معنی تفویض همین است و غلط است.
چهارم آنکه: مقام نبوت را به آنها نسبت دهیم و آنها را هم پیغمبرانی مانند خاتم الانبیاء ( صلی الله علیه و آله) بدانیم. این هم غلو و غلط است.
از این چهار موضوع که بگذریم می توانیم آنچه از فضائل و مقامات کمالیه که عقلمان محال نداند و می پذیرد در حق آنها بگوئیم.

دست خدا !

روزی حاج ملا آقا جان عرق چهل گیاه را که شاید بدمزه ترین داروها باشد، می خورد و مثل کسی که عسل می خورد، لذت می برد. از او سؤال کردند:
این چه حالت است؟
فرمود: این چیزی است که خدای محبوبم خواسته ایجاد شود و به وسیله دستش آن را ایجاد کرده پس هر چه باشد لذت بخش و شیرین است.
او می گفت:
دست خدا به تصریح روایاتی که در تفسیر آیه: « ید الله فوق ایدیهم» آمده نور مقدس چهارده معصوم ( علیهم السلام) است، یعنی همچنان که ما هر اظهار قدرتی را به وسیله دستمان انجام می دهیم، خدا هم هر کاری را تشریعا" و تکوینا" به وسیله این انوار مقدسه انجام می دهد.

زیارت امامزاده ها

او می گفت :
هر کجا امامزاده ای باشد ولو اصل و نسبش را ندانی و یا اصلا" کسی از سادات هم در آن مکان دفن نشده باشد،زیارت کن؛ زیرا آن محل به نام فرزند پیغمبر ( صلی الله علیه و آله) ساخته و معرفی شده است.
اساسا" ما روح امامزاده را زیارت می کنیم حال می خواهد بدنش آنجا دفن شده و از بین رفته باشد یا به کلی دفن نشده باشد چه فرقی می کند؟
آیت الله ابطحی نقل می کند :
من خودم با مرحوم حاج ملا آقا جان، حضرت امامزاده حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) را در شهر ری زیارت کردیم و تصادفا" در همان سفر به قم مشرف شدیم و باز مرقد مطهر این امامزاده را در خیابان چهارمردان قم که به همین نام معروف است زیارت نمودیم، وقتی از ایشان سؤال کردم که آیا حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) اینجا دفن است یا در شهر ری؟
فرمود:
چه فرقی می کند ما که نمی خواهیم جسد او را زیارت کنیم و از جسدش حاجت بخواهیم، بلکه منظور استمداد از روح مقدس آن بزرگوار است. که ممکن است در هر دو جا در یک زمان حاضر باشد.
حتی فرمود:
بعضی می گویند: حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام ) در کاشمر مدفون است، اگر برای من میسر می شد آنجا هم می رفتم و ایشان را در آنجا هم زیارت می کردم.


گریه نکردن روضه خوانها

آیت الله ابطحی نقل می کند :
ایشان می گفت:
اینکه اکثر روضه خوانها وقتی مصیبت می خوانند، گریه نمی کنند، حتی وقتی فرد دیگری هم روضه می خواند می بینیم آنها کمتر گریه می کنند، آیا می دانید علتش چیست؟
عرض کردم: نه بفرمائید استفاده کنم.
فرمود: علتش این است که آنها وقتی « مقتل» را مطالعه می کنند فقط برای آنکه آن را نقل کنند می خوانند. توجه به معنی و اصل مصیبت نمی کنند؛ در آن موقع اشک بر مصائب سیدالشهداء ( علیه السلام) نمی ریزند.
این حالت قساوت می آورد. لذا من خودم هر وقت مقتل را مطالعه می کنم به نکات زیر عمل می کنم و لذا آن قساوت را ندارم و می بینی که خودم در منبر بیشتر گریه می کنم و تو نیز به همین دستورات عمل کن.
اول آنکه: در وقت مطالعه کتاب مقتل با وضو باش و آن را عبادتی تصور کن.
دوم آنکه: خود را در محیطی که مقتل بیان می کند قرار بده و مصیبت را لمس و احساس کن.
سوم آنکه: کوشش کن به هر نحوی که ممکن است اشک از دیدگانت بیرون بیاید که علاوه بر ثوابهای عظیمی که دارد مانع از قساوت هم خواهد شد.

ملاقات با اولیا خدا

یکی ازعلمای بزرگ از مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند و می گوید:
ایشان ر.زی در تشییع شخصی شرکت کرده و بی تابی زیادی می کردند ، و از آنجا که به ظاهر شخص فوت شده را نمی شناخت باعث تعجب همگان گردید .

مرحوم حاج ملا آقا جان در این مورد به من فرمود:
در سفر کربلا وارد شهر کرمانشاه شدم، دستور رسید با آقائی ملاقات کنم، رفتم بازار، سراغ آن آقا را گرفتم، در بازار گفتند: آن آقا دیوانه است و قابل اعتنا نیست .
گفتم: شما آدرس ایشان را بدهید،آدرس را گرفته رفتم و پیدا کردم.
وقتی که وارد حجره محقرش شدم گفت:
« سرزده داخل مشو، میکده حمام نیست»

اجازه خواستم ، اجازه ورود داد و گفت: بایست. ایستادم. گفت: من مأمورم به تو چهار چیز را بگویم:

1- طوری زندگی کن که کسی شما را نشناسد.
2- از این تاریخ دیگر اینجا نیائی.
3- سلام مرا به اولیائی که می شناسی برسان.
4 - بلند شو یکی از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) که فوت کرده تشییع می شود، در تشییع او شرکت کن.
از حجره بیرون آمدم و به سراغ تشییع رفتم، وقتی که به قبرستان رسیدم موقع دفن بود. به خاطر گفته آن ولی خدا که گفته بود: فوت شده از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) است گریه می کردم و از گریه من اولیاء میت تعجب می کردند.



تشرف به خدمت حضرت ولی عصر - عج

حاج آقای مظفری نقل می کنند :
روزی من از مرحوم حاج ملا آقا جان سؤال کردم که آیا شما در این تازگی
خدمت حضرت بقیه الله ( روحی و ارواح العالمین له الفداء ) رسیده اید؟
گفت: بله، چند روز قبل که خدمت آن حضرت رسیدم دیدم با روی بشاشی این جمله را می گویند:

« منم که شرق دو عالم و غرب دست من است»
و به روی من تبسم می کنند.
من هم در جواب، در حالی که اشک شوق می ریختم و به پای مقدسش برای بوسه زدن می افتادم گفتم:

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز

روضه سید الشهداء -علیه السلام-

مرحوم حاج ملا آقا جان می گفت:
روزی دیدم دو نفر پیرزن در مسجد کنار یکدیگر نشسته و با هم صحبت
می کنند یکی از آنها می گوید: پا و کمرم درد می کند. دومی با کمال اخلاص و جدی به او گفت: مگر تو روضه نمی روی؟
گفت: چراگاهی می روم.
گفت: خوب آسان است از اشک چشمت بگیر به محل درد بمال خوب می شود. مگر نمی دانی که شفای تمام دردها به دست خدا است و وقتی تو برای سید الشهداء حسین بن علی ( علیه السلام) که ولی خدا است گریه کردی خدا تو را دوست خواهد داشت و هیچ وقت نمی خواهد که دوستش از درد بنالد.


عنایت اهل بیت -ع - ونهی از منکر

آقای سید محمد موسوی واعظ مکرر برای همه نقل کرده بود روزی در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان با آیت الله مصطفوی به امامزاده « داوود» رفتیم شب رسیدیم و چون آقای مصطفوی و حاج ملا آقا جان خسته بودند استراحت کردند و من چون جوان بودم با توجه به پریشانی ام منقلب شدم و حالی پیدا کردم و در حرم امامزاده کنار قبر نشستم و گریه و زاری می نمودم و سه حاجت از آن حضرت خواستم .
وقتی به حجره ای که آنها در آنجا بودند رفتم حاج ملا آقا جان وقتی مرا دید همان گونه که به پشت خوابیده بود دست مرا گرفت و روی سینه اش گذاشت و گفت: نشد که شما فرزندان فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) چیزی بخواهید و به شما داده نشود.
سید جان تو که سه حاجت برای خود خواستی می خواست لااقل برای من هم یک حاجت می خواستی سپس گفت: تو سه حاجت که یکی وضع مالی خوبی داشته باشی و دوم از آینده خوبی برخوردار شوی و سوم لکنت زبانت برطرف شود .
همه اش را به تو دادند ولی من در سیمای تو یک خطر احساس می کنم و آن این است که تو شاه ظالم را دعا می کنی.

حکایاتی از عنایت سید الشهدا ء -ع - و حضرت ابوالفضل - ع

مرحوم حاج ملا آقا جان می فرمود:
در سفر کربلائی که چند سال قبل مشرف بودم و شبها در ایوان حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می خوابیدم و معمولا" اول شب به زیارت حضرت اباالفضل ( علیه السلام) می رفتم، در یکی از شبها وقتی وارد صحن حضرت ابا الفضل ( علیه السلام) شدم، دیدم دو نفر جوان مثل اینکه با هم نزاعی دارند و در مقابل حرم به طوری که ضریح دیده می شد ایستاده اند، یکی از آنها خواست کلامی بگوید که به زمین خورد و بیهوش شد. دومی هم فرار کرد.
مردم دور او که به زمین خورده بود جمع شدند و او را شناسائی کردند و گفتند: از فلان قبیله است، رئیس آن قبیله را خبر کردند آمد پیرمردی بود.
به او گفتم: او اشاره به قبر حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نمود و می خواست چیزی بگوید که دیگر نتوانست و به زمین افتاد.
رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده؛ زیرا بدنش کبود شده و استخوانهایش خرد گردیده است. او را ببرید به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) که اگر راه نجاتی داشته باشد از آنجا خواهد بود.
دوستانش او را به دوش کشیدند و به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بردند.
دو شبانه روز در کنار یکی از غرفه ها به حال اغما افتاده بود، شب سوم که من هم نزدیک او می خوابیدم و منتظر بودم که امشب یا باید او از دنیا برود و یا از این وضع نجات پیدا کند؛ زیرا شخصی که مورد غضب واقع شده،بیشتر از سه شبانه روز زنده نمی ماند.
ناگاه دیدم به خود تکانی داد و برخاست و نشست. افرادی که محافظ او بودند، از او پرسیدند: چه می خواهی؟
گفت: ریسمانی بیاورید و به پاهای من ببندید و مرا به طرف حرم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بکشید.
این کار را کردند در بین راه نزدیک صحن حضرت اباالفضل ( علیه السلام) درخواست کرد که فلان مبلغ را به فلانی بدهید. و همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء اتفاق کنید.
دوستانش این عمل را تعهد کردند که انجام دهند سپس از در صحن دستور داد ریسمان را به گردنش ببندند و با حال تذلل عجیبی او را وارد حرم کردند.
وقتی مقابل ضریح حضرت اباالفضل ( علیه السلام) رسید، کلماتی به زبان عربی گفت که خلاصه اش این است:
آقا از تو توقع نبود که این گونه آبروی مرا ببری و مرا بین مردم مفتضح نمائی.
مضمون این شعر را می گفت:

من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من و تو چیست بگو


در این موقع رئیس قبیله رسید و او را بوسید و ابراز خوشحالی کرد. مردم از اطرافش پراکنده نمی شدند و نسبت به او که دوباره مورد لطف حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده بود،ابراز علاقه می نمودند.
من صبر کردم تا کاملا" دورش خلوت شود،به او گفتم: من از اول جریان تا پایان آن با تو بوده ام بعضی از قسمتهای سرگذشت تو را نفهمیده ام، مایلم برایم تعریف کنی.
گفت: آن جوان که با من وارد صحن شد مدتی بود از من مبلغی پول طلب داشت، آن شب زیاد اصرار می کرد که باید طلب مرا همین الآن بپردازی، من ناراحت شدم به او گفتم: از من طلبی نداری.
گفت: به جان اباالفضل ( علیه السلام) قسم بخور، من بی حیائی کردم خواستم قسم بخورم که دیگر نفهمیدم چه شد تا امشب که درد و ناراحتی و فشار فوق العاده ای داشتم.
درهمان عالم بیهوشی می دیدم که برای تشریفات عبور شخصی به حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) مراسمی قایل می شوند ، سئوال کردم چه خبر است ؟ یکی از آنها گفت حضرت ابالفضل ( علیه السلام) به زیارت برادرش حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می آید.
من برای عذرخواهی خود را آماده می کردم که دیدم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بالای سر من ایستاده و با نُک پا به من می زند و می فرمایند :
برخیز، به در خانه ای آمده ای که اگر جن و انس به آن متوسل شوند، محروم بر نمی گردند.
از همان جا حالم خوب شد و امیدوارم دیگر این گونه جسارت به مقام مقدس حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نکنم.

****

همچنین از مرحوم حاج ملاآقاجان نقل شده :
وقتی در حرم مقدس حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) مشغول زیارت بودم، زن عربی که بلند بلند با حضرت صحبت می کرد، توجه مرا به خود جلب نمود، می گفت: من پسرم را الان از تو می خواهم. سپس به نزدیک ضریح رفت و مثل آنکه کلامی شنید، گفت: چَشم؛ و به طرف صحن حرکت کرد.
وقتی به در حرم رسید برگشت و رو به ضریح کرد و گفت: بعد نگوئی که من نگفتم! و از حرم بیرون شد.
من گوشه ای نشسته بودم و درباره اخلاص آن زن فکر می کردم، توجهی به حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) کردم و از آن حضرت خواستم که حاجتش داده شود ساعتی نگذشت که آن زن با جوانی وارد حرم شد و به او گفت: برو از حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) تشکر کن.

او هم به نزدیک ضریح رفت و از حضرت حسین بن علی ( علیه السلام) تشکر کرد. من به نزد آن جوان رفتم و از او سؤال کردم: جریان شما چیست؟

گفت: دو شب قبل دشمنانی که داشتم مرا به گروگان گرفته بودند و از قریه ای که دوازده کیلومتر تا کربلا راه است مرا به کربلا آوردند.
در میان منزلی محبوسم کرده بودند و مرتب تهدید به قتلم می نمودند تا یک ساعت قبل که ناگاه نگهبان منزل فوق العاده متوحش شد و نمی دانم چه دید که در خانه را باز کرده و فرار نمود.
من هم بدون ترس از منزل بیرون آمدم و تقریبا" بی اختیار به طرف صحن حضرت سیدالشداء ( علیه السلام) آمدم که دیدم مادرم در این گوشه صحن منتظر من است.
در این بین، آن پیرزن جلو آمد و گفت: وقتی پسرم را سارقین بردند، من از قریه حرکت کردم و یک ساعت قبل به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) رسیدم و به نزد ضریح که ایستاده بودم و عرض حال می کردم، حضرت در جوابم فرمودند: بیرون از حرم در صحن می روی، فرزندات می آید.
من برگشتم و به حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) گفتم: بعد نگوئی که من نگفتم!
وقتی وارد صحن شدم، چند دقیقه ای بیشتر نگذشت که دیدم پسرم آمد، از او سؤالی نکردم و بلافاصله او را به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) آوردم و به او گفتم: اول از حضرت حسین بن علی ( علیه السلام) تشکر کن و بعد تصمیم داشتم از او موضوع را سؤال کنم که شما پرسیدید. و وقتی که او برای شما نقل کرد،من هم متوجه جریان شدم.
پس از نقل این قضیه مرحوم حاج ملا آقا جان به من گفت:
هر چه می توانی روحت را ( با توسل به اهل بیت - ع ) تقویت کن و صفای دل برای خود به وجود بیاور که کلید سعادت جز این چیزی نیست.


خاک مرقد مطهر امام رضا - ع - و شفای بیمار

آیت الله ابطحی نقل می کند :
یک روز مرحوم آقا جان فرمود : یکی از جوانان خوب زنجان مریض شده و پدرش توقع دارد من از او عیادت کنم، اگر مایلی با هم به عیادت او برویم؟
گفتم: مانعی ندارد .
به اتفاق به عیادت آن جوان رفتیم، حال او خیلی بد بود حاج ملا آقا جان را نشناخت و تقریبا" در حال احتضار و جان کندن بود، حاج ملا آقا جان مقداری پدر و مادرش را تسلی داد و او را دعا کرد، وقتی از منزل آنها بیرون آمدیم فوق العاده متأثر شده بودم.
گاهی هم با خودم فکر می کردم که لابد فردا صبح هم باید به تشییع جنازه او برویم.
در این بین مادر آن جوان هم از منزل بیرون آمد و گفت: حاج آقا، دکترها بچه ام را جواب کرده اند، دستم به دامنتان.
حاج ملا آقا جان رو به مادر آن جوان کرد و گفت: خوب می شود. من ابتدا فکر کردم برای تسلی دل مادرش این جمله را می گوید، ولی بعد به من رو کرد و گفت: علاوه بر آنکه ما جنازه او را تشییع نمی کنیم، فردا این جوان با پای خود به اتفاق مادرش به منزل ما می آیند.
صبح فردای آن شب تقریبا" ساعت 8 بود که در زدند، من رفتم در را باز کردم،اول آنها را نشناختم از من سؤال کردند، حاج ملا آقا جان منزل هست؟ دیدم خود او صدا زد بفرمائید منتظر شما بودم.
آن جوان و مادرش وارد منزل شدند وقتی در کنار اتاق نشستند حاج ملا آقا جان به من رو کرد و گفت: اینها را می شناسی؟
گفتم: نه.
گفت: این همان جوان مریض دیشبی است، من از تعجب مبهوت شدم.
حاج ملا آقا جان به مادر آن جوان گفت: قضیه را نقل کن .

مادر آن جوان گفت: دیشب بعد از رفتن شما حال فرزندم خیلی بدتر شد، دیگر محتضر بود، حتی پاهایش حس نداشت نفسهای آخرش را می کشید، من بالای سر او نشسته بودم و گریه می کردم ناگهان چشمش را باز کرد و گفت:
مادر! امام رضا ( علیه السلام) می گویند: ار خاک قبر ما نزد شما هست، چرا به آن استشفاء نمی کنی؟
و باز بیهوش افتاد. من یک مرتبه متوجه شدم که چند سال قبل که به مشهد مشرف بودم، مقداری خاک از جلو جاروی خدام برداشته و در کاغذی پیچیده و به زنجان آورده و پشت آینه گذاشته ام، فورا" آن را برداشتم و بر بدن جوانم مالیدم، بحمدالله چنانکه می بینید شفا یافته است.

مجالس عنایتی

آیت الله ابطحی می گوید :
ایشان شبها معمولا" نماز مغرب و عشا را در یکی از مساجد زنجان پشت سر یکی از ائمه جماعت می خواند و به بقیه سفارش می کردند تا می توانید نماز را اول وقت و با جماعت بخوانید.
پس از نماز به روضه هایش که قبلا" از او دعوت کرده بودند می رفت.
شاید در آن مدتی که من در زنجان بودم، ماه محرم به طور متوسط هر شبی یک جلسه را به این گونه می گذراند که می گفت: یک مجلس در فلان محل الان دعوت شدم باید بروم وقتی دو نفری به آن مجلس می رفتیم می دیدیم صاحب مجلس با یک اخلاصی مجلس را ترتیب داده و مردم هم جمع شده اند. اما منبریشان نیامده یک مرتبه می دیدند که حاج ملا آقا جان وارد شد و اجازه گرفت و به منبر رفت.
صاحب مجلس مبهوت می شد که او از کجا متوجه شده که من الآن از امام زمان ( علیه السلام) روضه خوانی طلب کردم و این موضوعی بود که خواص از مردم زنجان اطلاع داشتند و همه بر آن گواهند.
خوب یادم می آید که یک شب وارد این چنین مجلسی شدیم وقتی صاحب مجلس حاج ملا آقا جان را دید، قسم خورد همین چند دقیقه قبل به امام زمان ( علیه السلام) متوسل شده بودم و گفتم: آقا یک روضه خوان برای من بفرست؛ که شما آمدید.


احترام به سادات

از قول شاگردان ایشان نقل شده است :
ایشان می گفت: روایت است که بر سادات نباید در راه رفتن مقدم شد.
وقتی سادات ( ولو از نظر سن، خردسال بودند) وارد مجلسی می شدند ایشان به تمام قد در مقابلشان می ایستاد و می گفت:
در حدیث است که اگر کسی یکی از سادات را ببیند و در مقابل او نایستد و قیام تام نکند، خدا به دردی او را مبتلا می کند که دوا نداشته باشد.
او همیشه دو زانو می نشست و همیشه حتی در مسافرت و بین دوستان،آداب معاشرت را ترک نمی کرد.
گاهی که ما به او می گفتیم: شنیده ایم که گفته اند: بین دوستان آداب ساقط می شود. می فرمود:
من از این افراد که این مطالب را می گویند سؤالی دارم و آن این است که آیا ادب، خوب است یا نه؟
حتما" می گویند: ادب،چیز خوبی است. من در جواب می گویم: انسان چرا چیز خوبی را که دارد به دوستانش تقدیم نکند؟

زیارت ائمه معصومین - ع

حاج ملا آقا جان در تمام مشاهد مشرفه به ما توصیه می کرد که معتقد باشیم ائمه اطهار( علیهم السلام) زنده اند و سخنان ما را می شنوند و مبادا کوچکترین غفلتی از این موضوع بشود.
او بهترین زیارتها را « زیارت جامعه» و « زیارت امین الله» می دانست و می فرمود که اگر در حرمها وقت بیشتری دارید زیارت جامعه را بخوانید و اگر فرصت زیادی ندارید زیارت امین الله را بخوانید.
همه روزه توصیه می کرد که زیارت حضرت صاحب الامر ( علیه السلام) را بخوانیم، بخصوص در حرمهای مقدسه؛ زیرا معتقد بود که آن حضرت بیشتر از همه جا در حرمها احتمال دارد باشند.
بهترین زیارتهای آن حضرت را « زیارت آل یاسین» می دانست.

زیارت کربلای معلی

آیت الله ابطحی شرح سفر زیارتی خود همراه حاج ملا آقا جان را اینگونه بیان می کند :
قبل از رسیدن به کربلا ایشان از راننده درخواست کرد که ماشین را نگه دارد ، راننده، ماشین را نگه داشت، ایشان پیاده شدند و به ما هم گفتند: پیاده شوید،ما هم پیاده شدیم.
گفت:
از اینجا حرم کربلا است؛ زیرا چهار فرسخ در چهار فرسخ، مربوط به کربلا و حسین بن علی ( علیه السلام) است. یعنی مِلک آن حضرت است، حائر حسینی است.
سپس سجده شکر کرد و خاک آن زمین را بوسید و سوار ماشین شد. ما هم سوار شدیم. و دیگر حاج ملا آقا جان را از آنجا تا وقتی که در کربلا بود متبسم ندیدیم، یا محزون می نشست و یا گریه می کرد.
یک روز به ایشان گفتم: امروز رفتم کنار گودی قتلگاه خیلی متأثر شدم.
گفت:
در مدتی که در گذشته ساکن کربلا بودم و هر چند دفعه ای که به زیارت آمده ام، نتوانستم؛ یعنی دلم نیامده،حالم ایجاب نکرده که کنار گودی قتلگاه بروم، تو که فرزند آنهائی چگونه توانستی این کار را بکنی؟


[ جمعه 91/9/17 ] [ 11:42 عصر ] [ محمد صمیمی ] [ نظرات () ]


[ شنبه 91/9/4 ] [ 5:34 عصر ] [ محمد صمیمی ] [ نظرات () ]

مقدمه
آیا تاکنون به این موضوع فکر کرده‌اید که هنگام مطالعه از چه روشی استفاده می‌کنید؟ یک روش مطالعه صحیح و اصولی می‌تواند بسیاری از مشکلات تحصیلی را از بین ببرد. بررسیهای بعمل آمده گویای آن است که افرادی که در زمینه تحصیل موفق بوده‌اند، روش صحیحی برای مطالعه داشتند. یادگیری (learning) مسئله‌ای است که در سراسر طول زندگی انسان بویژه در دوران دانش آموزی و دانشجویی اهمیت زیادی دارد. چرا که دانش آموزان و دانشجویان همیشه در معرض امتحان و آزمون قرار دارند و موفقیت در آن آرزوی بزرگشان است.

شاید به افرادی برخورده باشید که می‌گویند: همه کتابها و جزوه‌ها را می‌خوانم، اما موقع امتحان آنها را فراموش می‌کنم، یا من استعداد درس خواندن را ندارم، چون با اینکه همه مطالب را می‌خوانم اما همیشه نمراتم پایین است و یا ... . بسیاری از اینگونه مشکلات به نداشتن یک روش صحیح برای مطالعه باز می‌گردد. عده‌ای فقط به حفظ کردن مطالب اکتفا می‌کنند، بطوری که یادگیری معنا و مفاهیم را از نظر دور می‌دارند. این امر موجب فراموش شدن مطالب بعد از مدتی می‌شود، در واقع آنچه اهمیت دارد یادگیری معنا و مفهوم است، چیزی که نمی‌توانیم و نباید از آن دور باشیم.

برای آنکه مطلبی کاملا آموخته شده و با اندوخته‌های پیشین پیوند یابد، باید حتما معنا داشته باشد، در این صورت احتمال یادگیری بیشتر و احتمال فراموشی کمتر خواهد شد. بنابراین قبل از اینکه خود را محکوم کنیم به نداشتن استعداد درس خواندن ، کمبود هوش ، کمبود علاقه ، عدم تونایی و سایر موارد ، بهتر است نواقص خود را در مطالعه کردن بیابیم و به اصطلاح آنها بپردازیم. در اینصورت به لذت درس خواندن پی خواهیم برد. اولین قدم در این راستا آن است با اندکی تفکر عادتهای نامطلوب خود را در مطالعه یافته و سپس عادتهای مطلوب جایگزین آن گردد.


برای تغییر عادات مطالعه مراحل زیر را باید در نظر گرفت:


1.آگاهی (درباره موضوع)
2.علاقه
3.ارزیابی (ارزیابی اطلاعات بدست آمده با در نظر گرفتن موقعیتهای موجود)
4.آزمایش (بکار بستن فکر)
5.مطابقت خود با فکر تازه و اختیار و قبول آن


انواع روشهای مطالعه

روش پس ختام
این روش یکی از مهمترین و معروفترین روشهای بهسازی حافظه است. نام این روش همانند نام انگلیسی آن (PQ4R) متشکل از حروف اول شش مرحله آن است.

مراحل پیش خوانی
در این مرحله کتاب یا مطلب بصورت یک مطالعه اجمالی و مقدماتی مطالعه شود. از جمله موارد این مرحله خواندن عنوان فصلها ، خواندن سطحی فصل ، توجه به تصاویر ، بخشهای اصلی و فرعی و خلاصه فصلها می‌باشد. هدف در این مرحله یافتن یک دید کلی نسبت به کتاب و ارتباط دادن بخشهای مختلف کتاب با یکدیگر می‌باشد.

مرحله سؤال کردن
پس از مطالعه اجمالی موضوعات و نکات اصلی ، به طرح سؤال در مورد آنها بپردازید. این کار باعث افزایش دقت و تمرکز فکر و سرعت و سهولت یادگیری می‌گردد.

مرحله خواندن
در این مرحله به خواندن دقیق و کامل مطالب کتاب پرداخته ، که هدف فهمیدن کلیات و جزئیات مطالب و نیز پاسخگوی به سؤالات مرحله قبل می‌باشد. در مرحله خواندن برای فهم بهتر مطالب می‌توان از کارهایی مثل یادداشت برداری ، علامت گذاری و خلاصه نویسی بهره جست.

مرحله تفکر
در این مرحله هنگام خواندن ، ساختن سؤالها ، و ایجاد ارتباط بین دانسته‌های خود ، درباره مطلب فکر کنید. در این مورد نیز مهمترین اصل همان بسط معنایی است. بسط معنایی ممکن است در مراحل پنجم و ششم نیز یعنی در مراحل از حفظ گفتنی و مرور کردن نقشی داشته باشد.

مرحله از حفظ گفتنی
در این مرحله باید بدون مراجعه به کتاب و از حفظ به یادآوری مطالب خوانده شده پرداخته شود و بار دیگر به سؤالاتی که خود فرد طرح کرده بود پاسخ دهد. در اینجا باید مطالب آموخته شده را در قالب کلمات برای خود کرده ، در غیر اینصورت لازم است که مجددا به خواندن مطالبی که آموخته نشده پرداخته شود. مرحله از حفظ گفتنی در پایان هر بخش انجام می‌گیرد و وقتی بخشهای یک فصل به اتمام رسید به مرحله بعد ، یعنی مرور کردن یا آزمون وارد می‌شویم.

مرحله مرور کردن
این مرحله ، که مرحله آزمون نیز می‌باشد، در پایان هر فصل انجام می‌گیرد. در اینجا به مرور موضوعات اصلی و نکات مهم و نیز ارتباط مفاهیم مختلف به یکدیگر پرداخته و در صورت برخورد با موضوعات مورد اشکال به متن اصلی یا مرجع مراجعه شود. یکی از راههای کمک به این مرحله پاسخگوئی به سئوالات و تمرینات پایان فصل است: اجرای این مرحله می‌تواند مقداری از اضطراب امتحان را کاهش دهد.

روش دقیق خوانی
هدف از این مرحله این است که مطالب کامل و دقیق درک شده و بصورتی سازمان یافته و منظم در حافظه نگهداری شود. برخی از فنون موجود که می‌تواند به روش دقیق خوانی کمک کند عبارتند از:

تکنیک خلاصه برداری
به نوشتن عبارت ، مفاهیم و موضوعات کلیدی متن پرداخته ، بطوری که در مرور مطالب ، با نگاه کردن و خواندن خلاصه‌ها ، همه مطالب خوانده شده را یادآوری کند. یک روش بسیار مطلوب این است که از خلاصه‌ها نیز دوباره خلاصه برداری شود.

تکنیک سازماندهی مطالب
این تکنیک باعث افزایش درک و سرعت یادگیری و سهولت در بازیابی مطالب آموخته شده می‌شود. برای سازماندهی مطالب استخراج سه بخش از متن اصلی مورد مطالعه لازم است که عبارتند از:


•موضوع اصلی: موضوعی که تمامی مطالب را در بر می‌گیرد و بقیه مطالب حول و حوش آن می‌چرخد.


• نکته‌های اصلی: خطوط و اندیشه‌های اصلی و مهم هستند که در مجموع موضوع اصلی را می‌سازند و از صراحت بیشتری برخوردار است.


•نکات جزئی: اطلاعات جزئی‌تر هستند که بصورت مثالها ، نمونه‌ها ، عکس و تصویر اطلاعات واقعی مطرح می‌گردند.

تکنیک علامت گذاری در متن
در این تکنیک علامتهایی را بر روی متن اصلی انجام داده ، از قبیل علامت گذاری به شکلهای مختلف در متن ، خط کشیدن زیر عبارات مهم ، حاشیه نویسی و ... ، این موارد بسته به صلیقه‌های افراد متفاوت می‌باشد. اما نکته مهمی که در هر نوع علامت گذاری حائز اهمیت است این است که ، بهتر است همانند تکنیک سازمان دهی ، مطالب را در سه دسته مجزا (موضوع اصلی ، نکته اصلی ، موارد جزئی) قرار داده و آنها را با علامتهای مختلف نشان دهید.


در کنار روش مطالعه عوامل محیطی نیز در میزان یادگیری تأثیر دارد. یک محیط مناسب باعث توجه و تمرکز بهتر و بیشتری می‌شود.

حذف عوامل مزاحم فکری
مواردی هست که بخش عظیمی از وقت و فعالیت ذهنی را موضوعاتی به خود مشغول می‌دارند که هیچ رابطه با موضوع ندارند، موضوعاتی مانند: رفتار معلمان و استادان ، افزایش شهریه و نوع رفت و آمد و ... برخی از موضوعاتی هستند که موقع مطالعه اگر به آنها فکر شود از کارایی مطالعه می‌کاهد. برخی حتی خیال پردازیهایشان را موقع مطالعه انجام می‌دهند؛ که به شدت فکر را آشفته کرده و تمرکز را از بین می‌برد. توصیه کلی این است که اگر ذهن خود را از افکار مختلف پاک کنید تا بر روی موضوع مورد مطالعه تمرکز کنید، مطالعه را کنار بگذارید و زمانی مطالعه را شروع کنید که سرحال ، علاقمند و متمرکز هستید.

فراهم کردن محیط مناسب
محل و مکانی که مطالعه در آنجا انجام می‌شود باید مناسب باشد. منظور از محل مناسب مکانی است که آرام ، ساکت و دور از عوامل مزاحم محیطی باشد، این باعث تمرکز بهتر روی موضوع مطالعه می‌شود. بعضی افراد محل و زمانی را برای مطالعه انتخاب می‌کنند که بسیار شلوغ و پر سرو صدا است و بعضی از افراد رختخواب را برای مطالعه انتخاب می‌کنند و توقع یادگیری سطح مطلوب را دارند، ولی از این حقیقت غافلند که این محلها بدترین محل برای مطالعه است.

 


[ پنج شنبه 91/8/18 ] [ 1:1 عصر ] [ محمد صمیمی ] [ نظرات () ]


اول مهر و اولین روز مدرسه است. آفتاب پاییزی تمام محوطه‌ی حیاط مدرسه را پوشانده است. بچه‌ها لباسها و کفشهای نویشان را پوشیده اند و کیف‌های نوی خود را برداشته‌اند، همه تمیز و مرتب. بچه‌های اول دبیرستان که تازه به این مدرسه آمده‌اند اندکی نگران و بیشتر کنجکاو هستند اما ماکه سال سومی هستیم این چیز ها برایمان عادت شده. بعضی از والدین هم آمده اند و از دور مراقب هستند و مضطرب.

اول مهر همیشه بوی کودکی می‌دهد. مرا می‌برد به سالهای دور و اولین روزی که پا به مدرسه گذاشتم. اولین روز سال اول ابتدایی، روزی با خاطره‌ی اضطرابی شیرین و ترسی دوست داشتنی. ترس از اینکه مبادا مادرم مرا تنها در مدرسه رها کند. دبستان ما دبستانی قدیمی بود که حیاطی بزرگ داشت و در انتهای کوچه‌ای باریک و بن بست واقع بود. ناظمی داشت که بیشتر اوقات ترکه‌ای کوچک در دست داشت ولی مهربان بود و بندرت از آن استفاده می‌کرد. معلم سال اول پیرمردی بود که همیشه کت و شلواری مرتب و تمیز می‌پوشید. بلند قد بود و لاغر و با چهره‌ای مهربان و دوست داشتنی. هر روز صبح زودتر از همه‌ی معلمان می‌آمدو به طرف دفتر مدرسه می‌رفت. ترس و اضطراب اولین روز مدرسه با دست نوازشی که او بر سرم کشید تبدیل به خاطره‌ای شیرین شد. گرمای دست او باعث شد که دیگر هیچوقت از مدرسه هراس نداشته باشم.

اول مهر عجیب بوی کودکی می‌دهد. دلت می خواهد برگردی به آن سالها. برگردی به اول ابتدایی و از اضطراب اولین روز مدرسه لذت ببری، از شلوغی خیابان نگران شوی. شعر کتاب فارسی را حفظ کنی و در راه خانه آن را بلند بخوانی. مادر بزرگت از اولین نوشتنهایت تعجب کند و کنجکاو در خطوط کتاب نگاه کند تا شاید او هم بتواند از خطوط کتاب سر دربیاورد و از این معجزت خواندن بهره‌ای ببرد.

اولین روز مهر مرا می‌بَرَد به اولین روزهای سال اول راهنمایی با راه طولانی پیاده و دلچسب مدرسه. بوی رنگ تازه کلاس و نیمکتهای جدیدی که هنوز هیچ یادگاری بر روی آنها حک نشده است. ورق زدن کنجکاوانه‌ی کتاب‌های نو با دستانی رنگین از گردوی پاییزی. سرک کشیدن به ویترین مغازه‌ی ساعت فروشی و آرزوی خریدن آن ساعت گران‌قیمت در بزرگسالی. کاش می توانستم به بچه ها بگویم همچنان که در آرزوی بزرگ شدن هستند قدر لحظه‌ها را هم بدانند و از حال لذت ببرند. با هم مهربان باشند و دوستی ها را پاس دارند. کاش می توانستم به آنها بفهمانم زندگی، همین مدرسه است، زندگی همین کلاس و آمدن و رفتن و درس خواندن و امتحان و شوخی و خنده است.

 

 


[ پنج شنبه 91/8/18 ] [ 12:11 عصر ] [ محمد صمیمی ] [ نظرات () ]
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

شهر آرزو ها
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 135699

پیغام ورود و خروج


ابزار لودینگ وبلاگ

|

ابزارهای وبلاگ نویسی

رتبه سنج گوگل

رتبه سنج گوگل

کد موزیک